جدیدترین سوتی های خاک برسری


یه بار تو ماشین بودم که با خانواده دعوام شده بود.بدجوری عصبانی بودم وداد میزدم که همین موقع یه عابر اومد از کنار ماشین ما رد بشه.داشت چپ چپ منو نگاه میکرد که با صدای کاملا بلند و عصبی گفتم چیه اقا خر ندیدی؟
البته میخواستم بگم چیه مثل خر داری نگاه میکنی که دیدم همه حتی خود یارو هم دارن میخندن تازه فهمیدم چه سوتی دادم



یک روز خواهرم منزل ما تماس گرفت تا گوشی و برداشتم، یه خمیازه کشید و بعد یه آروغ زد بهش گفتم خواهر گلم یه دونه ام بگوز خیال خودتو راحت کن دیگه…


یه بار تو سایت یه سوتی خوندم بعدش برا یه بنده خدایی تعریف کردم.

خندید گفت این برا من هم اتفاق افتاده.
گفتش: زمان بچگیمون یه شب (البته نصفه شب) از یه مهمونی برمیگشتیم که دیدم بدجوری اسهال و دلدردم! حالا مگه جایی پیدا میشد که بریم، آخر سر یه درمانگاه پیدا کردیم و رفتیم داخل.
یه خانم دکتر مسنی بود.
بعد از معاینه چند تا دارو داد با یه آمپول! منم که از آمپول به شدت می‌ترسیدم هر چی به مادرم گفتم من میترسم گفت الا و بلا باید بزنی.
خلاصه شلوارو کشیدیم پایین و روی تخت دراز کشیدیم.
خانم دکتر بنده خدا تا سوزن رو فرو کرد، یه جیغ و بعد گلاب بروتون! ترررررررر…
زد بالا
القصه خودم که هیچی خانوم دکتر بدبخت هم کلا قهوه‌ای شده بود!!!
بابت بی ادبیم معذرت می‌خوام


مهمون داشتیم موقع خدافظی گفتند:ببخشید مزاحم شدیم….اومدم بگم شما مراحمید…گفتم:خواهش میکنم شما همیشه مزاحمید…..فکرشو بکن چقد بد شد



داشتیم دسته جمعی فوتبال نگاه میکردیم! نیمه ی دوم هم بود! فکر میکنم نتیجه هم دو بر یک بود! بعدش این عمه ی ما هم یهو از راه رسید و خواست یه خودی نشون بده و بگه آره، منم از فوتبال یه چیزی سرم میشه و این حرفا، یهو برگشت گفت: بگید ببینم، مهاجم حریف چجوری گُل زد؟؟؟ با “هِد” زد یا “کله” ؟؟



یه بار رفتم مغازه رنگ فروشی گفتم آقا رنگ قهوه ای دارید؟گفت بله.گغتم چه رنگیه؟؟!!یارو یه نگتهی بهم کرد که دیگه از خجالت پامو تو مغازش نذاشتم…



بچه ام ۶ ماهش بود وبراش شیر خشک نان ۱ میخریدم یکی از روزها که از سر کار اومدم همسرم گفت شیر خشکی که گرفتی فاسده گفتم چطور من که موقع خرید تاریخ انقضا را کنترل کردم گفت شیر که به بچه میدم دل درد میشه وته شیشه شیر ماسیده میشه منم شماره شرکت سازنده شیر خشک را گرفتم و با عصبانیت جریان را براشون گفتم مدیر شرکت با اطمینان گفت که شیر مشکلی نداره ولی شما اون قوطی شیر را به آدرس شرکت با هزینه خودمون بفرست تا آزمایش کنیم فردای اون روز که اومدم دیدم همسرم گفت سوتی دادیم گفتم چرا گفت دوروز قبل مادرم ازمن قوطی خالی شیر خشک میخواست گفتم برو از داخل کابینت بردار اونم رفته بود یه قوطی که یه مقدار آرد نخودچی داخلش بوده را برداشته وفکرده شیر خشکه آردها را ریخته بود داخل همون قوطی شیر خشکی که به بچه میدادیم منم از همه جا بی خبر به جای شیر خشک آرد نخودچی به بچه میدادم

بعد چندروز از شزکت شیر خشک بهم زنگ زدن منم با شرمندگی جریان را براشون گفتم و عذر خواهی کردم


سال اول دبیرستان بودیم با اردوی مدرسه میخواستیم بریم مشهدتوراه تویه جاده خطرناکی لاستیک جلو اتوبوس پنجر میشه(شانس اوردیم توگردنه کوه بود و اتوبوس بادنده سنگین میرفت)خلاصه بعد از یه نیم ساعتی که تعویض چرخ تموم شدمنم یهو جو گیرشدم و بلند گفتم”یه صلوات بلند ختم کن”داشنم آب میشدم آخه هیچ کس صلوات نفرستاد


بابام هر وقت کارهای کامپیوتری داره به من میگه. یک روز که بدجوری سرما خورده بودم یک سی دس از مراسمی که توش بوده رو اورد تا براش کپی کنم منم اول زدم رو اسکن که یک وقت ویروس نداشته باشه. بابام هم که در کل از این کار دله خوشی نداشت گفت مگه چی میشه که اسکنش نکنی؟ بعد کلی توضیح دادن یکدفعه عطسم گرفت بابام هم سریع گفت: ببین خودت که بیشتر ویروسیش میکنی تازه اونم ویروس سرماخوردگی!!! الان اگه کامپیوتر خراب بشه میخای چکار کنی؟ ماسک بزن پسرم اگه این خراب بشه من پول ندارم دوباره برات بخرم!!!

بابام :)))
بیل گیتس (o_0)
من :|
کامپیوترم :۰



سر تقسیم نهار سربازی بودش ، نهار هم هر دو نفر یه تن ماهی بودش، رفقیقم تون ماهی رو گرفتش مشغول باز کردنش با چاقو بودش… که دیدم هر چی زور میزنه تن ماهی درش بازش نمیشه…… دیدیم چاقو رو برعکس گرفته داره تن رو وا میکنه….گفتم چرا چاقو رو برعکس گرفتی ….آسایشگاه یه دفعه رفت رو هوا از کر کر خنده



ماه رمضان پارسال بود! هیچکسی هم خونه مون نبود و تنها بودم! حوصله ام بدجوری سر رفته بود! رفتم اتاقم، داشتم همینجوری بین کتاب هام گشت میزدم که یهو چشمم خورد به یک کتاب آموزش آشپزی، که روز تولدم، یکی از دوستان دانشگاهی واسم هدیه گرفته بود!

منم که عاشق ابتکار های جدیدم، جَو منو گرفت و خواستم واسه ناهار یه چیزی درست کنم که انگشت هامم باهاش بخورم! (اصلا هم حواسم نبود که روزه ام، اصلا…)!
رفتم بیرون خرید و برگشتم خونه! طبق کتاب همه ی کاراش رو کردم و بعد از یکی دو ساعت تونستم غذا رو حاضرش کنم!
یه قاشق که تست کردم گفتم به به! عجب غذایی شده و مامانم باید به همچین پسری افتخار کنه! خلاصه جاتون خالی، نشستم خوردمش! یه ذره هم تو یخچال نگه داشتم بمونه تا خلاقیتم رو به رُخ مادرم بکشم! بعد از نیم ساعت دیگه اش گرفتم خوابیدم، بعدش که بیدار شدم، یه دل درد شدید گرفته بودم که بیا و ببین! گلاب به روتون همش میرفتم WC! فکر میکنم نزدیکای ساعت پنج بود که مامانم رسید و منو تو اون وضعیت دید و منم کل داستانو واسش تعریف کردم که چی شده! هم کتابو بهش نشون دادم و هم وسایل مورد نیازی که هنوز از تو آشپزخونه جمع شون نکرده بودم و روی اُپِن بودن!
مادرم برگشت بهم گفت: پسره ی دیوونه، اولا: تو فرق بین آب و عرق نعناع رو تشخیص ندادی؟؟ دوما: این روغن زیتونه، نه روغن مایع! سوما: این منظورش فلفل دلمه بوده، نه فلفل! چهارما: ادویه هم باید میریختی، پس ادویه ات کووو؟؟ پنجما: تو اصلا میدونی یک حبه یعنی چقدر؟؟؟ اصلا اینارو بیخیالش، بگو ببینم، خِیره سرت مگه تو روزه نبودی؟؟؟


یه استخر شنا جای خونمون هست که اسمش دلفینه.یه روز زنگ زدم ببینم هستند یا نه از این حرفا.

یارو گوشیو برداشت گفت بفرمایید:گفتم ببخشید استخر دفلین!!!یارو بارفیق رفقاش که دور وبرش بودن شدید زدن زیر خنده.



گوشی دوستم یه چند وقتیه قاطی کرده وsms هارو با تحریف وکلا قاطی پاتی میفرسته! یه خواهر داره که اسمش سودابه س بش میگن سودی. این دوست ما یه بار اس میده به استادمون که خبر بگیره آیا تو بخش مریض هست یا نه استادمونم اسمش سودابه س. این اس با اس هایی که دوستم واسه خواهرش میفرستاده مخلوط میشه ومیشه”سودی جون خاک توسرت تو بخش مریض داریم؟” هیچی دیگه بنده خدا کلی مورد بازجویی استاد قرار گرفت.



با برادر زادم(پسر) داشتیم تو خیابون راه می رفتیم یه مرده که از این هنسفری بلوتوثیا تو گوشش بود داشت با موبایلش حرف میزد گفت سلام؛ برادرزاده من گفت سلام ؛اون گفت چه طوری ؛ برادرزاده من گفت مرسی خوبم ؛من کشیدمش کنار، یارو خندش گرفته بود. جالب اینکه در حال کشیدن داشت باهاش دست هم می داد. گفتم با تو نیست که گفت اٍ راست میگی دیدم آشنا نبودا.

 



آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید:

برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:

بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: